گاهي دلي براي دلي تنگ ميشود
اما حرفهاي گفته شده اجازه گفتن نميدهند
گاهي فرصت هايي نياز است
براي بازگشت
براي ماندن
گاهي رها شدن نياز است
رها شدن از همه چيز
از همه کس
بودن بدون هيچ تعلق خاطر به چيزي ، به کسي
گاهي چشمها را بايد بست
گاهي نديدن بهتر از ديدن است
و نشنيدن بهتر از شنيدن
شايد براي فهميدن امروز زندگي ام همين ها کافي باشد
امروز قلبم لرزيد ، نگاهم را از کسي دزديدم
کسي را که دوست داشتم فکر کنم امروز فهميدم باز هم دوستش دارم
گاهي دلي براي دلي تنگ ميشود
اما حرفهاي گفته شده اجازه گفتن نميدهند....
نگاهم را به روي بدي هاي ديگران بستم
قلبم را قفل کردم و به زنجير کشيدم تا کسي بدون اجازه وارد نشود
امروز شادم ، خوشحالم
چون نگاهم را
شنيده هايم را
تصفيه کردم
و از فيلتر بيخيالي گذراندم
حال گوشهايت را جلو بياور تا در گوشهايت نوايي را آهسته زمزمه کنم
دلم برايت تنگ شده قبول ميکني؟
صداي دلتنگي ام را ميشنوي؟
گاهي دلي براي دلي تنگ ميشود
اما حرفهاي گفته شده اجازه گفتن نميدهند
بوووووووووووووووس