• وبلاگ : شاپرك هميشگي من تويي
  • يادداشت : شغل آينده...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 49 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بهزاد 

    زندگي يعني يه دشت پر ز عشق...

    روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي که در آنجا زندگي مي کنند چقدر فقير هستند. آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند .
    در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: «نظرت در مورد مسافرت مان چه بود؟»
    پسر پاسخ داد: عالي بود پدر
    پدر پرسيد: « آيا به زندگي آنها توجه کردي؟»
    پسر پاسخ داد: فكر مي کنم
    پدر پرسيد: چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟




    پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: «فهميدم که ما در خانه يك سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست »
    در پايان حرفهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه کرد « متشكرم پدر که به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم»

    پاسخ

    اقا بهزاد ممنونم...............به اميد ديدار