• وبلاگ : شاپرك هميشگي من تويي
  • يادداشت : شغل آينده...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 49 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بهزاد 

    معلم عصبي دفتر رو روي ميز كوبيد و داد زد: سارا ...
    دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پايين انداخت و خودش رو تا جلوي ميز معلم كشيد و با صداي لرزان گفت : بله خانوم؟
    معلم كه از عصبانيت شقيقه هاش مي زد، تو چشماي سياه و مظلوم دخترك خيره شد و داد زد:
    چند بار بگم مشقاتو تميز بنويس و دفترت رو سياه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو مياري مدرسه مي خوام در مورد بچه بي انضباطش باهاش صحبت كنم!
    دخترك چونه ي لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

    خانوم... مادرم مريضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق مي دن...
    اونوقت مي شه مامانم رو بستري كنيم كه ديگه از گلوش خون نياد... اونوقت مي شه براي خواهرم شير خشك بخريم كه شب تا صبح گريه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولي موند براي من هم يه دفتر بخره كه من دفترهاي داداشم رو پاك نكنم و توش بنويسم... اونوقت قول مي دم مشقامو ...

    معلم صندليش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشين سارا ...
    و كاسه اشك چشمش روي گونه خالي شد . . .


    پاسخ

    سلام مننونم از اين همه لطف ديشب خواب شما ها رو ديدم رضا بزرگ شده بود رفته بوديم مسافرت خواب جالبي بود....راستي كي برام كلوچه ها رو ميارييييييييييييييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟