تمام پنجره ها پشتوانه چشمتفسون آينه دارد فسانه چشمتهزار عابر خسته شنيده اند از منطنين زمزمه هاي عاشقانه چشمتدوان دوان همه جاده هاي غربت رادويده ام كه بخوانم ترانه چشمتمن از تبار نسيم ام ،غريبم و خانه به دوشهمان مسافر غربتم ، روانه چشمتميان كلبه دل باز آتشي برپاستز شعله هاي غم جاودانه چشمتشبي به ساحل عشقت قدم زدم پيداستنشان خاطره ام در كرانه چشمتبه شهر خاطره ها مي برد مرا هر شبنگاه لرزان شاعرانه چشمتبهار زندگيم را به خاطر آوردمکلامي بود فقط در جوانه چشمتزلال چشمه چشمم دوباره جاري شداز آن شبي كه گرفتم بهانه چشمت