تاریخ : دوشنبه 89/5/4 | 12:19 عصر | نویسنده : بهاره جعفرزاده
سلام بلاگفا درست شد ولی دیگه من نیستم
وقتی مدیریت بد باشه
هیف که کاربری به فعالی من این جا باشه اینجا رو ترک نمیکنم ولی خیلی کم میام
پیشنهاد میکنم به کاربران بلاگفا عمرتونو اینجا هدر ندید
www.bahareh1369radio.parsiblog.com
این هم وبلاگ جدید با بهترین مدیریت پارسی بلاگ همه پارسی بلگ فوق العادس
یا علی
نرود از دل من آنکه در این سینه ، خداست
پس هر خندهء ما غصه ء ما نیز بجاست
روز و شب می گذرد بی خبر از حال بَدَم
مار خورده همه ترسش زسپیدو زسیاست !
غیر تو دیدم و. . . هی !. . . باز به خود طعنه زدم:
در دیزی ست که باز است حیای تو کجاست !
دوستت دارم عزیزم چه بخواه و چه نخواه !
آش خاله ! بخوری یا نخوری پای شماست
استخاره زدم از گوشه ء « دیوان » ،می گفت :
« به تماشای تو آشوب قیامت بر خاست »
نور اندام تو بر ظلمت من واجب شد
این چراغی ست نه بر مسجد و . . . بر خانه رواست
جرعه ای لب زدن ازچشم تو رویای محال !
نعمت لنگه ء کفشی به میان صحراست
مژه از ناز کشیدی همه عمرم ویران
مژه های تو گمانم که نزولات بلاست
من ز مهمانی لبهای تو سر مست شدم
راه ده بر لب من ، حرمت مهمان که رواست
روزه چشم مرا عشوه تو باطل کرد
چشم معتاد شده، وحشی ِبی حجب و حیاست
آفتاب لب بام است نگاهم بی تو
ماهی سرخم و آب بدنت ، آب بقاست
ترشی طعم ترا زیر زبان حس دارم
سیب ممنوعه من !چیدن تو اصل گناست
نه نه آغوش نه . . . بوسه نه به هم رفتن و اشک
نه زمانش شده است جامه بکن ، فصل نشاست
من ِ بیمار به عصیان تنت محتاجم
حتم دارم بدنت متن دعاهای شفاست
بی وضو اسم ترا هیچ تلاوت نکنم
نام تو تر جمه ء قد سی آیات خداست
آب رفت ، آبرویم رفت ، فدای قدمت
خود شنیدم که خدا گفته : که عاشق ، رسواست
پیش من اینقدر از واژه هجران ننویس
خواندن آیه یاسین به خر ، عین خطاست
هر گز از های تو من هوی فرو نگذارم
لب مجنون بجز از اسم تو ممنوعُ صداست
تو از اول همه خوبی تو ازآخر همه خوب
تو همان سال نکویی ، ز بهارت پیداست !
نعمتی هست وجودت که نگو و که نپرس
داستان تو و من قصه ء شاه است و گداست
پس هر خندهء ما غصه ء ما نیز بجاست
روز و شب می گذرد بی خبر از حال بَدَم
مار خورده همه ترسش زسپیدو زسیاست !
غیر تو دیدم و. . . هی !. . . باز به خود طعنه زدم:
در دیزی ست که باز است حیای تو کجاست !
دوستت دارم عزیزم چه بخواه و چه نخواه !
آش خاله ! بخوری یا نخوری پای شماست
استخاره زدم از گوشه ء « دیوان » ،می گفت :
« به تماشای تو آشوب قیامت بر خاست »
نور اندام تو بر ظلمت من واجب شد
این چراغی ست نه بر مسجد و . . . بر خانه رواست
جرعه ای لب زدن ازچشم تو رویای محال !
نعمت لنگه ء کفشی به میان صحراست
مژه از ناز کشیدی همه عمرم ویران
مژه های تو گمانم که نزولات بلاست
من ز مهمانی لبهای تو سر مست شدم
راه ده بر لب من ، حرمت مهمان که رواست
روزه چشم مرا عشوه تو باطل کرد
چشم معتاد شده، وحشی ِبی حجب و حیاست
آفتاب لب بام است نگاهم بی تو
ماهی سرخم و آب بدنت ، آب بقاست
ترشی طعم ترا زیر زبان حس دارم
سیب ممنوعه من !چیدن تو اصل گناست
نه نه آغوش نه . . . بوسه نه به هم رفتن و اشک
نه زمانش شده است جامه بکن ، فصل نشاست
من ِ بیمار به عصیان تنت محتاجم
حتم دارم بدنت متن دعاهای شفاست
بی وضو اسم ترا هیچ تلاوت نکنم
نام تو تر جمه ء قد سی آیات خداست
آب رفت ، آبرویم رفت ، فدای قدمت
خود شنیدم که خدا گفته : که عاشق ، رسواست
پیش من اینقدر از واژه هجران ننویس
خواندن آیه یاسین به خر ، عین خطاست
هر گز از های تو من هوی فرو نگذارم
لب مجنون بجز از اسم تو ممنوعُ صداست
تو از اول همه خوبی تو ازآخر همه خوب
تو همان سال نکویی ، ز بهارت پیداست !
نعمتی هست وجودت که نگو و که نپرس
داستان تو و من قصه ء شاه است و گداست
یا علی
.: Weblog Themes By Pichak :.